درباره وبلاگ


من مهدی ام.بچه اراک دنبال نویسنده ام کسی میتونه کمکم کنه خبرم کنه فقط با ی نظر ممنون...........
موضوعات
آخرین مطالب
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 54
بازدید ماه : 767
بازدید کل : 56370
تعداد مطالب : 444
تعداد نظرات : 68
تعداد آنلاین : 1



خـــــــــــــــــــــــــنده بازار




صبح: دیدن رویای شاهزاده سوار بر اسب در خواب…..:girl_sigh:

۶ صبح: در اثر شکست عشقی که در خواب از طرف شاهزاده می خوره از خواب می پره .:27:

۷صبح: شروع می کنه به آماده شدن . آخه ساعت ۱۲ ظهر کلاس داره!!!!!!!!batting eyelashes

۸ صبح: پس از خوردن صبحانه مفصل (علی رغم ۱۸ کیلو اضافه وزن) شروع می کنه به جمع آوری وسایل مورد نیاز: جوراب و مانتو و کیف و لوازم آرایش و لوازم آرایش و لوازم آرایش و لوازم آرایش و…:pinkglassesf:

۹صبح: آغاز عملیات حساس زیر سازی بر روی صورت (جهت آرایش):1:

۱۰ صبح: عملیات زیرسازی و صافکاری و نقاشی همچنان با جدیت ادامه دارد .time out

۱۱ صبح: عملیات آرایش و نقاشی و لنز کاری و فیشیل و فوشول با موفقیت به پایان می رسد و پس از اینکه دختر خودش رو به مدت نیم ساعت از زوایای مختلف در آیینه بررسی کرد و مامان جون ۱۹ تا عکس از زوایای مختلف ازش گرفت، به امید خدا به سمت دانشگاه میره .thumbs up

۱۲ ظهر: کلاس شروع شده و دختره وارد کلاس میشه تا یه جای خوب برا خودش بگیره . ( جای خوب تعابیر مختلفی داره . مثلا صندلی بغل دستی پولدارترین پسر دانشگاه – صندلی فیس تو فیس با استاد: در صورتی که استاد کم سن و سال و مجرد باشد و … ):5:

۱ ظهر: وسط کلاس موبایل دختر می زنگه و دختر با عجله از کلاس خارج میشه تا جواب منیژه جون رو بده. و منیژه جون بعد از ۱٫۵ ساعت که قضیه خاستگاری دیشبش رو + قضیه شکست عشقی دوست مشترکشون رو براش تعریف کرد گوشی رو قطع می کنه. اما دیگه کلاس تموم شده .hee hee

۲ ظهر: کلاس تموم شده و دختر مجبوره از یکی از پسرای کلاس جزوه بگیره. توجه داشته باشین دختر نباید از دخترا جزوه بگیره. آخه جزوه دخترا کامل نیست!!!!!!!!!!!:32:

۳ ظهر: دختر همچنان در جستجوی کیس مناسب جهت دریافت جزوه!!!!!:flowerysmile:

۴عصر: دختر نا امید در حرکت به سمت خانه.sigh

۵ عصر: یکدفعه ماشین همون پسر پولداره که جزوه هاشم خیلی کامله جلوی پای دختره ترمز می کنه و ازش می خواد که برسونتش.:*:84:*:

۶ عصر: دختر به همراه شاهزاده رویاهاش در کافی شاپ گل زنبق!!! میز دوم. به صرف سیرابی گلاسه.:6qwup3:

۷ عصر: دختر دیگه باید بره خونه و پسر تا دم خونه می رسونتش. :winksmiley02:

۸ غروب: دختر در حال پیاده شدن از ماشین اون پسره: راستی ببخشید جزوه تون کامله؟؟؟ امروز انقدر از عشق سخن گفتی مجالی برای تبادل جزوه نموند. و جزوه رو از پسر می گیره.:consoling1:

۹ شب: دختر در حال چیدن میز شام در خانه سه تا ظرف چینی گل سرخی جهیزیه مامانش رو میشکونه (از عواقب عاشقی):smil4337dd8b9eb25:

۱۰شب: دختر در حال تفکر به اینکه ماه عسل با اون پسره کجا برن ؟؟!!؟!؟!؟!؟!:girl_sigh:

۲شب: دختر داره خواب میبینه رفته ماه عسل.dancing

۵ صبح: دختره بیدار میشه و میبینه اون پسره sms داده که: برای نامزدم کلی از تو تعریف کردم. خیلی دوست داره امروز با من بیاد دانشگاه ببینتت!!! و امروز دختر باید کمی زودتر به دانشگاه برود. شاید جای مناسب تری در کلاس نصیبش شد!!!!!!!!!!!!!



سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, :: 10:0 ::  نويسنده : مهدی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------



شنبه 11 شهريور 1391برچسب:, :: 9:42 ::  نويسنده : مهدی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



شنبه 11 شهريور 1391برچسب:, :: 9:35 ::  نويسنده : مهدی



شنبه 11 شهريور 1391برچسب:, :: 9:26 ::  نويسنده : مهدی

سلاممممم

باز اومدم

شرمنده چند روز نبودم

الان یه اپ حسابی میکنم

 



شنبه 11 شهريور 1391برچسب:, :: 9:19 ::  نويسنده : مهدی


پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, :: 11:30 ::  نويسنده : مهدی



پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, :: 10:7 ::  نويسنده : مهدی

اعتراف میکنه بچه که بودم همیشه دلم میخواس یه جوری داداش کوچیکمو سر به نیس کنم! رفتم بقالی مرگ موش بگیرم آقاهه که میدونس چه فسقل مشنگیم بجاش آرد بهم داد منم ریختم تو قابلمه نهار! سر سفره وقتی همه شروع کردن به خوردن یهو گریه‌ام گرفت! با چشای خیس تا ته غذامو خوردم که همه با هم بمیریم!!!!!!!گریه

اعتراف میکنه تا سنه 13-12 سالگی تحت تاثیر حرفای مادربزرگم که خیلی تو قید و بند حجاب بود با روسری می‌شستم جلوی تلویزیون مخصوصا از ایرج طهماسب خیلی خجالت میکشیدم. زیاد میخندید فکر میکردم بهم نظر داره!!قهقهه

یه شب مادرم مریض بود داشتم ازش پرستاری میکردم بعد گفت برو برام آب بیار رفتم آب آوردم دیدم خوابش برده اومدم تریپ بایزید بسطامی بردارم صبر کنم بیدار شه یه دفعه یه لحظه خوابم برد آبو ریختم رو مامانم !!!!!!!!آخ

اعتراف می‌کنه بچه که بودم شبا پیش خواهرم میخوابیدم وسطای شب که مطمئن میشدم که خوابش سنگین شده دستشو می‌کردم تو دماغم!!ساکت


سوار اتوبوس شدم، رفتم تو، قسمت آقایون پیش یه آقایی نشستم و از خستگی خوابم برد، نزدیک مقصد دیدم زانوم درد میکنه فهمیدم آقایه کناری 3-2 بار با کیفش کوبیده تو پام تا بیدارم کنه چون میخواست پیاده بشه و من جلوش رو گرفته بودم، خیلی شاکی نگاش کردم، راننده هم بالا سرم بود. آقاهه گفت : ببخشید خانم 5 بار صداتون کردم نشنیدین، ترسیدیم. اعتراف میکنم برای اینکه ضایع نشم که مثل خرس خواب بودم وانمود کردم که کَر هستم و با زبون کر و لالی و طلبکارانه عصبانیتم رو نشون دادم، مرد بیچاره اینقدررررر ناراحت شده بود 10 دفعه با دست و ایما و اشاره از من معذرت خواهی میکرد!!سوال

احمقانه ترین کار زندگیم این بود که سعی کردم مفهوم ای دی اس ال رو برا مادربزرگم توضیح بدم!!بای بای


اعتراف میکنه دوره دبستان امتحان جغرافی داشتیم یه سوالش این بود: تنها قمر کره زمین؟ من هم با اطمینان کامل نوشتم قمر بنی هاشم!!! ابله

اعتراف میکنه بچه که بودم با دختر و پسر خاله هام لباس کهنه میپوشیدیم میرفتیم گدایی با درامدش بستنی میگرفتیم که همسایمون مارو لو داد و کتک خوردیم!! سبز

سوم دبستان که بودم یه روز معلممون مدرسه نیومد منم ظهرش رفتم در خونشون که یه کوچه بالاتر از ما بود تکلیف شبمو ازش گرفتم. خنده

اعتراف میکنه به عنوان 1 مهندس میخواستم دیوار رو سوراخ کنم، شک داشتم که از زیر جایی که میخوام سوراخ کنم سیم برق رد شده باشه، واسه اینکه برق نگیرتم فیوز رو قطع کردم، تازه وقتی دیدم دریل کار نمیکنه کلی غصه خوردم که دریل سوخت !! یول

اعتراف میکنه بچه که بودم..جو گیر بودم نماز بخونم....بعد چادر گل منگولیمو میذاشتم مهرم میذاشتم رو به قبله وا میستادم شروع میکردم به نماز خوندن...اما جای سوره ها شعر کلاه قرمزیو می خوندم....>>>آقای راننده...آقای راننده...یالا بزن توو دنده....فرشته



پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, :: 9:30 ::  نويسنده : مهدی

اعتراف میکنم ...
چهار سال پیش باید آندوسکوپی میکردم. از یه لوله باد میفرستن تو باسن مبارک که راحت دیده شه.
دکتره نمیدونم چی بود داستان که بادو خالی نکرد آخرش. یه تاکسی گرفتم برم خونه.
وسطا راه دیگه داغون فشار آورده بود از دستم در رفت گوزیدم.
منم دیگه دیدم آبروم رفته دلدرد شدیدم دارم از فشار باد، هر چی بود دادم.
انقدم فشارش زیاد بود کل ماشین رفته بود رو ویبره.
راننده لامصب جاده رو ول کرده بود نعره میزد یا امام هشتم...یا حسین.
یه پیرمرده هم داد میزد حواست به جلو باشه.
راننده فهمید من گوزیدم زد بغل گفت یابوو گم شو پایین نزدیک بود تصادف کنم



پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, :: 9:26 ::  نويسنده : مهدی

اعتراف مي کنم بچه که بودم و تازه مسواک زدن رو ياد گرفته بودم، موقع مسواک زدن به جاي اينکه مسواک رو تکون بدم، سرم رو با شدت در جهات مختلف تکون مي دادم و مسواک رو همينطور ثابت نگه مي داشتم. اعتراف مي کنم تا يه ربع بعد مسواک زدن سرم گيج مي رفت!

اعتراف مي کنم يه بار توي ويندوز 98 دستم خورد چند تا شورت کات پاک شد. بلد نبودم چيکار کنم. دل چرکي شدم ويندوزو پاک کردم دوباره نصب کردم!

اعتراف مي کنم يکي از سوالات دوران کودکي من اين بود که تو جاده چرا ما هر چي از ماشين ها سبقت مي گيريم، اول نمي شيم...

* اعتراف مي کنم تو بچگي هام يه بار بابا و مامان من دعوا کردن، من هم رفتم يه عالمه حشره کش زدم به خودم که بميرم ... وصيت نامه هم نوشتم تازه، توش حلالشون کردم که عذاب وجدان بگيرن!



اعتراف مي کنم که بچه بودم يه کارتون نشون مي داد که مورچه زيره فيله يه سوزن مي زاره و فيله ميره هوا. منم زير يه بنده خدايي سوزن گذاشتم که بره هوا، جيغ زد ولي متاسفانه نرفت هوا!



اعتراف مي کنم دو هفته قبل داشتم مي رفتم جلسه، خيلي عجله داشتم، بهترين کت و شلوارم رو پوشيده بودم. باورتون نمي شه، وقتي از جلسه برگشتم خونه و درست دم در بود که فهميدم همه اين مدت با دمپايي بودم!

اعتراف مي کنم يه بار داشتم پشت سر يه بنده خدايي حرف مي زدم توي يه جمعي، خيلي از دستش عصباني بودم. يه کم هم غيرمنصفانه و البته بي ادبانه حرف زدم. وقتي حرفم تموم شد يکي از بچه ها گفت: ديگه چيزي نميخواي بهش بگي! گفتم: چرا، هر چي به او عوضي بگم حقشه اما همين بسشه، چطور مگه؟ گفت: چون هفته قبل اومده خواستگاري خواهرم و عقد کردن. الان تقريبا هر شب مي بينمش، گفتم پيغامي داري بهش برسونم...



پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, :: 9:25 ::  نويسنده : مهدی